دلم برای بهار میسوزه. از یه طرف کنکورشو نتونست بده. از طرف دیگه حال جسمیش خوب نیست. دکتر گفته نخاعش خیلی ضربهٔ بدی خورده و ورم داره. خیلی درد داره.
از اون طرف دامادمون هم تصادف کرد. راننده ماشین سنگینه. با اینکه اون طرف حواسش به جلو نبوده و از پشت زده به تریلی، ولی طبق قانون دامادمون رو مقصر دونستن. اعتراض زده، ولی اگر رأی برنگرده برای خسارت ممکنه مجبور بشه خونهشو بفروشه.
زنگ زدم به دوستم که ببینم مانتوها رو دوخته، گفت اونم درگیر بیمارستانه برای مادرش. تیروئیدش خیلی بزرگ شده و باید عملش کنن.
زنگ زدم به اون دوستم که سراغشو بگیرم، گفت خالهش فوت شده.
چقدر اینروزا تلخه!...