از همون پیجهایی که بهتون معرفی کردم، الان یه داستان خوندم فاجعهبار. فکر کردم داستان مال پنجاه سال پیش هست، ولی شش سال پیش اتفاق افتاده.
یه دختر بچه توی ۱۲سالگی عادت ماهیانه میشه، مردم روستا زندهبهگورش میکنن. فکر کنید دلیلشون چی بوده! چون توی روستا همه توی ۱۰ ۱۲سالگی ازدواج میکردن، فکر میکردن عادت ماهیانه مال بعد از ازدواجه. فکر کردن بچهٔ بیچاره با کسی بوده. البته یکی از همکلاسیهاش زود به معلم خبر میده و اونم با اورژانس تماس میگیره و میان نجاتش میدن، ولی ببینید تو قرن ۲۱ مردم ایران چقدر دور از آموزش و آگاهی دارن زندگی میکنن. وظیفهٔ کی بوده؟ من و شما یا دولت؟ ما هر کدوم نهایتا در حد خانوادهٔ خودمون بتونیم اثری داشته باشیم. این کارها وظیفهٔ دولته. انقدر همهچیز رو نندازیم گردن خودمون. به خدا این مردم خیلی نجیب هستن و تا همینجا هم که با نبودن امکانات کنار اومدن خیلیه. باید از دولت بخوایم. نباید انقدر سنگ این نظام رو به سینه بزنیم، چون خداوکیلی خوب عمل نکرده. تا مطالبهای نباشه، اوضاع این کشور همینه و بس. نگیم مردم بدن. مردم بیچاره دیگه باید چیکار کنن؟ ما باید مطالبهگری رو یاد بگیریم. بهوقتش که دولت به ما نیاز پیدا میکنه، به نشانهٔ ناراضی بودن ما باید دست از حمایتش بکشیم تا بلکه مجبور بشه کاری بکنه. من با انقلاب و کودتا مخالفم. همیشه راههای سادهتری هم پیدا میشه. مثال نمیزنم چون خودتون خوب میدونید دولت کی دستشو به سمت مردم دراز میکنه.