بهتره از ابتدای تاریخ زیستشناسی تکوینی شروع کنیم.
تا قبل از لامارک (زیستشناس فرانسوی متولد ۱۷۴۴) زیستشناسان معتقد بودن که هیچگونه ارتباط زیستی، بین گونههای مختلفِ جانوری وجود نداره و این شباهتهای ظاهری، نشانگر یک طرح الهیه. لامارک اولین کسی بود که به ارتباط زیستی گونهها اشاره کرد. لامارک معتقد بود که تغییرات ظاهری گونهها، بهعلت استفادهشدن یا نشدنِ اندامها ایجادمیشه و این تغییرات به مرور در نسلهای بعدی بهارثمیرسه. درازشدن گردن زرافهها در طی چند نسل، بهعلت کشیدهشدنش در مدت زمان طولانی، یکی از مثالهای لامارک بود.
بعدها داروین با استناد به قانون «اصل تنازع بقا» نظریهٔ کاملتری برای تغییروتحول گونهها ارائه میده. طبق قانون تنازع بقا، موجوداتی که نسبت به دیگران سازگاری بهتری با محیط دارن، شانس زندهموندن یا بقاشون بیشتره و با رسیدن به سن تولیدمثل میتونن صفتهای زیستی خودشون رو به نسل بعد انتقال بدن و گونهٔ خودشون رو تداوم ببخشن، اونهایی هم که قدرت سازگاری با محیط رو ندارن، قبل از رسیدن به سن تولیدمثل میمیرن و نسلشون منقرض میشه. سالها بعد، پیشرفت علم ژنتیک و توارث تونست نظریهٔ داروین رو با شرح جزئیات تأیید کنه (توارث مندلی و جهشها و کراسینگآور و این بساطا).
البته یه تفاوتی بین نظریهٔ تکاملی امروزی با نظریهٔ اولیه وجود داره. قبلا تصور میکردن هر گونهای که از گونهٔ قبلی مشتق شده، حتما موجود پیچیدهتر و کاملتریه؛ بنابراین کلمهٔ تکامل رو براش انتخاب کردن، آماااا هرچقدر علم زیستشناسی تکوینی پیشرفت کرد، مشخص شد تغییراتی که درون موجودات ایجاد میشه، درنتیجهٔ سازگاری با محیطش هست و مثلا یک دوزیست از نظر توانایی زندگی در آب، نسبت به یک پستاندار موفقتره، ولی همین موجود در مقابل یک پستاندار، در راه رفتن بر روی خشکی ناموفقتره.
از طرف دیگه تغییرات موجودات فقط تحتتأثیر محیط نیست و گاهی جهشهای تصادفی که در موجودات ایجاد میشه و صفات جدیدی رو بهوجود میاره، باعث تغییر رفتار موجود میشه که میتونه محیطش رو تغییر بده؛ درنتیجه تغییروتحولی که در طبیعت رخ میده دوسویه است، یعنی هم محیط موجودات رو تغییر میده و هم موجودات محیط رو و سیر مشخصی به سمت کمال وجود نداره!
درنهایت، مشخصه که این تغییروتحول دوسویه، کاملشدن نیست و بهتره بهجای تکامل از کلمهٔ فرگشت که به معنای تغییروتحول مداومه استفاده کنیم.
فرهنگستان هم دستش درد نکنه برای پیشنهاد این کلمه:)