loading...

اوج

بازدید : 431
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 7:38

وقتی می‌خوای خودتو نبازی و بگی هنوزم جوونی این اتفاقا میفته:

  • دوست دوران دبیرستانت که به‌تازگی بچهٔ دومشو زایمان کرده (بچه اولش کلاسه اوله) بهت زنگ می‌زنه و از دردسرهای کلاس آنلاین و کولیک بچهٔ دومش می‌گه و بعد از بارداری چهارم خواهرشوهرش (که از من یک سال کوچیکتر بود) خبر می‌ده
  • اینستاگرامت پر از عکس‌های بچه‌هایِ هم‌سن و سالاته
  • می‌ری تو بخش اکسپلور و به یه پیجی برمی‌خوری که دهه هشتادیا دور هم جمع شدن و از خاطرات خوش کودکی ناله سر می‌دن

اینا رو گفتم بخندین. من روم زیادتر از این حرفاس. همون لحظه می‌رم به کلهٔ گردِ بامزه و چهرهٔ جوون و سر حال خودم تو آینه نگاه می‌کنم و می‌خندم و می‌گم من نه چهارتا بچه دارم، نه شوهر، کلی هم وقت دارم که به راهم ادامه بدم و خوش بگذرونم. یه انگشت شست هم حوالهٔ مه و خورشید و فلک عقده‌ای می‌کنم.

تنم به ناز طبیبان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی